ز بردباری ما خوار و زار شد عالم


ز کوه طاقت ما سنگسار شد عالم

بس است سلسله جنبان نسیم دریا را


ز بیقراری ما بیقرار شد عالم

ز گوشه دل خود سر برون نیاوردیم


اگر خزان و اگر نوبهار شد عالم

بهشت برگ خزان دیده ای است عارف را


ز سیر چشمی ما شرمسار شد عالم

کدام دست برآمد ز آستین یارب


که یک پیاله می بر خمار شد عالم

کند فضولی مهمان بخیل را بدخو


ز سازگاری ما سازگار شد عالم

توان حریف دغا را به نقش کم دل برد


ز پاکبازی ما خوش قمار شد عالم

کباب سوخته را اشک نیست حیرانم


که چون ز خون دلم لاله زار شد عالم

نداشت مایه ابر بهار عالم خشک


ز تر زبانی ما نوبهار شد عالم

ز ناله های جگرسوز خامه صائب


چو لاله یک جگر داغدار شد عالم